دیوانه



پـدر

 

در اتاقو باز کردم

امیرعلی جلوم بود،

چشام گردو شد.

بابا نگام کرد گف:دخترمو ترسوندی!

دخترمی ک گفت فرق داشت

ترسوندی ک گفت فرق داشت

و لحنش.ــ

 

غم انگیز ترین رابطه،الان ِرابطه ی منو باباسـ

ک شونه به شونه اش میشینم

سه سانت باهاش فاصله دارم

میلرزم 

و دستام میخواد دستاشو بگیره اما نمیشه.

میخوام بهش پناه ببرم و بگم 

بابا! من اینو میخوام.بذار بره جلو.بذار اتفاق بیوفته.

اما نمیتونم.

و بله،زندگی اینطوریه،

اما،

من از در ِ دیگه ای وارد میشم:)

 


کتاب آه

 

درست وقتی که حبیب ابن مظاهر و عابس ابن ابی شبیب 

میگن حاضرن شمشیر بزنن و جون بدن حتا برا امامشون.

 

ـ

از وقتی این سه خطو خوندم یه چیزی تو وجودم پوزخند میزنه.

چقدر حاضری ابرو بدی؟

چقدر حاضری جون بدی؟

واقعا چقدر پای کاری؟تا کجا؟

ـ

برا ورودیای جدید از معلمی نوشته بودم

که سینه چاکی میخواد

که دغدغه مندی میخواد

که این مسیر عشق، عاشقی میخواد

 

برا بابا خوندم گف بنویس عاشقی جون و مال و ابرو حراج کردنه.

از وقتی این سه خطو خوندم 

میگم

چقدر عاشقی واقعا؟

ـ

 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

برنامه های کاربردی برای موبایل وبلاگ امیر حسین نجفی سینما پارادیزو هواداران اساسینز کرید طراحی فضای سبز باغ ایرانی نمونه سوالات قالی بافی درجه 2 سال 98 امیر تکنولوژی قم گیز طرراحی سایت |سارین وب سیستم ایمنی | سیستم امنینی | سیستم حفاظتی